خرده‏گيرى‏هاى جامى بر شاعران و صوفى‏نمايان


 

نويسنده: منصور جغتايى




 
نورالدين يا (عمادالدين) عبدالرحمن دشتى جامى هروى (817-898 ه . ق) از شاعران، محققان و عارفان نامدار سده نهم هجرى است.
درباره احوال و آثار وى سخن بسيار رفته است. يكى از خصايص و امتيازهاى اشعار وى انتقاد از مسائل و اوضاع اجتماعى دوره‏اى است كه در آن مى‏زيسته; در اين نوشتار به پاره‏اى از اين انتقادها پرداخته مى‏شود. پيشينه ادبيات نشان مى‏دهد كه «شعر انتقادى در ادبيات فارسى در قرن ششم رواج فراوان يافته و در قرن هفتم و هشتم به علت آشفتگى اوضاع زمان ميدان مساعدى براى توسعه پيدا كرد». (1) بررسى تاريخ سير شعر انتقادى و شاعران منتقد از حوصله اين مقاله خارج است.
جامى در قرن نهم شيوه ادبيات انتقادى را پى گرفت. وى يكى از عارفان رسمى نقشبندى است. «در عصر تيموريان دو روش جدا در عرفان و تصوف در خراسان پيدا شد...» (2)
اعتقاد شديد سلاطين و اميران تيمورى به عارفان و نيز صوفى‏نمايان، قرن نهم را يكى از ادوار مساعد براى رواج تصوف و نفوذ روزافزون صوفيه ساخت، از طرف مردم موقوفات و نذور فراوان در اختيارشان قرار مى‏گرفت. در ميان صوفيان آن زمان دسته‏هاى شكمباره فاسدى بودند كه دلق‏پشمين را وسيله جلب منفعت و سرمايه عشرت قرار مى‏دادند. «... از براى قوت مانند عنكبوت از بهر صيد مگس در هر طرف دامى از هوى تنيده‏اند و به قصد راه‏زنى طالبان كمين كرده‏اند» (3) جامى از اين‏گونه عارفان ظاهرنماى و متصوفان خرقه‏پوش سخت ملول گشته و در ابياتى تحت عنوان «در مذمت صوفى‏نمايان ظاهرآراى و معنى گذران صورت پيراى‏» سخت انتقاد مى‏كند:
حذر از صوفيان شهر و ديار همه نامردم‏اند و مردم‏خوار هر چه دادى بدستشان خوردند هر چه آمد ز دستشان كردند كارشان غير خواب و خوردن نى هيچ‏شان فكر روز مردن نى... (4)
و در تتمه سخن مى‏گويد:
چون يكى لحضه گفت‏وگو كردند هر فتوحى كه بود آوردند... (5)
«... طالب صادق را واجب و لازم است كه در ابتداى كار احتياط بسيار نمايد تا پايمال طريق اين جهال نشود و غرق گرداب تقليدشان نگردد.» (6)
جامى در نفحات الانس مريدان سيد قاسم انوار تبريزى را نكوهش كرده كه «اكثر ايشان از ربقه دين و اسلام خارج بودند و در دايره اباحت و تهاون به شرع و سنت داخل.» (7) صوفيان دغل به خاطر مشتهيات نفسانى و لذايذ جسمانى در حلقه پيروان او گرد آمده «و به مقتضاى كرم ذاتى كه داشته است فتوحات و نذورى كه مى‏رسيده همه صرف لنگر مى‏بوده و از معارف وى سخنان مى‏شنيده‏اند و از سر نفس و هوى در آن تصرف مى‏كرده و آن را مقدمه اشتغال به مشتهيات نفس و اعراض از مخالفات هوى مى‏ساخته و در وادى اباحت و تهاون به شريعت و سنت مى‏افتاده، و وى از اين همه پاك.» (8) و گاه از دام‏گستران رياپيشه فرو كوتاهيده و از مردم و عوام‏الناس به عنوان خران بى‏دم و گوشى ياد مى‏نمايد كه آنان را در رياپيشگى و فريب‏كارى يارى مى‏دهند:
فغان ز ابلهى اين خران بى‏دم و گوش كه جمله شيخ‏تراش آمدند و شيخ فروش شوند هر دو سه روزى مريد نادانى تهى ز دين و خرد، خالى از بصيرت و هوش نه بر برون وى از لمعه هدايت نور نه در درون وى از شعله محبت جوش گهى كه در سخن آيد هوس كند سامع‏كه كاش از اين هذيان زودتر شود خاموش... (9)
«از متون خانقاهى برمى‏آيد كه سماع به عنوان «نماز عشاق‏» بهره هر خانقاهى مترسمى نبوده است‏» (10) در تعريف سماع آورده‏اند كه «سماع را مى‏توان رقص روح دانست، رقصى كه روح انسان را در قوس صعودى آن به پرواز مى‏آرد و مرغ روح را در اين پرواز به فضاى هويت‏حقيقت مى رساند.» (11) در تاريخ تصوف حداقل سه‏گونه بارز سماع ديده مى‏شود: «سماع مبتديان و جوانان عارف مشرب، سماع مترسمانه و عادتى، و سماع پختگان تصوف عشق‏آميز» (12) در همه سماع‏نامه‏هاى موجود از سماع نوصوفيان شادباش به‏شدت انتقاد شده است. (13) جامى از صوفيانى كه سماعشان اثرى جز درد گردن و ضعف پشت و كمر حاصل ديگرى نداشته در ابياتى تحت عنوان «در بيان فرق ميان رقص ارباب نقص و حال اهل كمال‏» چنين انتقاد مى‏كند:
رقص ناقص به سوى نقص بود جنبش كاملان نه رقص بود مى‏زند مرغ جانشان پروبال تا رهد باز از اين حضيض وبال گرچه هر دو ز يك صدا و ندا به هواى سماع جسته ز جا آن يكى بر فلك كشيده ردى و آن دگر رفته تا به تحت ثرى آن يكى سوده سر به چرخ برين و آن دگر رخت‏برده زير زمين جغد مسكين نشسته پهلوى باز چون از آنجا دهندشان پرواز باز سازد ز قصر شه خانه جغد پرد به كنج ويرانه... (14)

آميختن شرع محمدى با توره چنگيزى
 

ياساى چنگيزى مجموعه قوانينى بود در باب كشوردارى، لشكركشى و فتح بلاد و تشكيل شوراها و انواع پاداشها و مجازاتها و... كه ساليان دراز براساس آن بر ممالك تابع مغول از جمله ايران حكم مى‏راندند. به همين سبب تاثير بسيار بر امور اجتماعى اين كشورها داشته و تا دوره تيموريان نيز كم و بيش برجاى ماند. در تزوكات تيمورى كه نسبت دادن آن به تيمور مشكوك است‏بسيارى از قواعد شريعت را در دوره تيمورى با مبانى دينى هماهنگ مى‏بينيم. قوانين و نظامات لشكرى و دربارى مغول در دوره تيموريان زياد به چشم مى‏خورد «بدين‏جهت‏بناى سلطنت‏خود را به دين و آيين اسلام و به توره و تزوك استحكام دادم و واقعات و امورى كه در سلطنت پيش مى‏آمد به توره و تزوك آن كار را انجام مى‏دادم‏» (15) به هر حال بعضى از قوانين تشكيلاتى چنگيز تا مدتى در دولت تيمورى حفظ شد مانند «قورلتاى‏» (16) و «سيورغال‏» (17) يا «سيورغالات‏» (18) و ياساى چنگيزى تا آن جا كه مباينتى با اسلام نداشت اجرا مى‏شد. جامى وقتى مى‏ديد مولانا كمال‏الدين شيخ حسين «در وقت اختيار مهمان از جاده شرع شريف منصرف گشته به مقتضاى اشتهاد خود شروع مى‏نمود، و جمع ميان امور دينى و ديوانى ارتكاب مى‏فرمود تا در سعت ممالك شرع به يرغو و سنت‏به توره مخلوط گشته‏» (19) و شريعت را بهانه آزار مسلمانان قرار مى‏داد و كارهاى باطل در صورت حق مى‏پرداخت، (20) سخت انتقاد مى‏كرد.
آنكه شرع خداى از اوست تباه نيست گويا ز سر شرع آگاه كرده در كوى و خانه و بازار شرع و دين را بهانه آزار كار باطل كند به صورت حق برد از شرع مصطفى رونق مى‏كند پايه شريعت پست تا دهد دايه طبيعت دست... (21)

كتاب ‏دوستان جاهل
 

توجه و اهتمام تيموريان به كتاب و كتابخانه از مسائلى است كه نمى‏توان از آن غافل بود. شاهان و شاهزادگان و رجال و حكامى بودند كه نسبت‏به اديبان و شاعران و هنرمندان ارادتى خاص مى‏ورزيدند. در اين دوره اين منطقه مشحون از شهرهايى با كتابخانه‏هاى بزرگ و پررونق بوده‏اند، كتابخانه امير عليشير نوايى و كتابخانه‏هاى سلطنتى هرات در عصر جامى بهترين كتابخانه‏هاى اين منطقه محسوب مى‏شده‏اند.
شاهرخ از بزرگانى است كه از اهل علم و فضل تبجيل و تشويق بسيار مى‏نمود و از شاهزادگان، الغ‏بيك و سلطان حسين و غياث‏الدين بايسنقر، علاوه بر اين كه خود عالم بودند به دانشمندان توجه داشتند.
خواندمير در ذكر احوال بايسنقر مى‏گويد: «... با وجود وفور جاه و جلال و كثرت حشمت اقبال به مجالست ارباب علم و كمال بغايت راغب و مايل مى‏بود و در تعظيم و تبجيل اصحاب فضل و هنر هيچ وقتى از اوقات اهمال و اغفال نمى‏نمود و خردمندان كامل از اطراف و اكناف ايران و توران به هرات آمده در آستان مكرمت آشيانش مجتمع مى‏بودند... و همه را به وفور انعام و احسان مسرور و شادمان مى‏ساخت و هر كس از خوش‏نويسان و مصوران و نقاشان و مجلدان در كار خويش ترقى مى‏كرد به همگى همت‏به حالش مى‏پرداخت...» (22) اما چنين نبود كه همه اهل كتاب باشند و كتابشناس. صاحب حبيب‏السير در ذيل شرح حال امير كمال‏الدين حسين آورده كه امير عليشير وى را به رسالت نزد يعقوب ميرزا فرستاد و امر فرمود كه كليات مولانا عبدالرحمن جامى را با ديگر كتب نفيسه از كتابخانه گرفته براى قاضى عيسى و نواب آن هديه برد. هنگام تحويل گرفتن كتاب از كتابدار «خدمت مولوى سهو كرده فتوحات مكى را كه در حجم و جلد به كليات مولانا عبدالرحمن جامى مشابهت داشت‏به وى داد و امير حسين آن كتاب را احتياط ننموده با ديگر تحف و تبركات مضبوط ساخت و چون به ملازمت‏سلطان يعقوب ميرزا رسيد و پيشكش گذرانيد پادشاه عاليجاه از كمال مكارم اخلاق او را پرسيده بر زبان مباركشان گذرانيد كه در اين سفر به واسطه بعد مسافت ملول شده باشى. اميرحسين جواب داد كه بنده را در راه مصاحبى بود كه ملالت در پيرامن خاطر نمى‏گذاشت‏سلطان يعقوب ميرزا از حقيقت اين سخن استفسار نمود جناب سيادت مآبى فرمود كه كليات حضرت مولوى كه مقرب حضرت سلطانى جهت ملازمان قاضى فرستاده‏اند همراه داشته و هر گاه اندك ملالتى دست مى‏داد نظر بر آن كتاب افادت‏مآب مى‏انداختم پادشاه فرمود كه كليات را بياوريد تا مشاهده نمايم و اميرحسين كس فرستاد تا آن مجلد را به مجلس آوردند و چون باز كردند معلوم شد كه فتوحات مكى است نه كليات مولانا جامى، لاجرم جناب سيادت‏مآبى از چند حيثيت منفعل گشت و از اين جهت ديگر منظورنظر التفات امير عليشير نشد...» (23) جامى از اين گونه كتاب نشناسان ملول گشته، در باب «در ذكر اصحاب تفرقه على طبقاتهم‏» مى‏گويد:
خدمت مولوى چه صبح و چه شام دارد اندر كتاب‏خانه مقام متعلق دلش بهر ورقى در خيالش ز هر ورق سبقى نه شبش را فروغى از مصباح نه دلش را گشادى از مفتاح نه به جانش طوالع انوار تافته از مطالع اسرار... (24)
سودجويى از كتاب متاسفانه در زمان ما هم كم نيست. (25)

شاعران كم ‏مايه
 

آنها كه در شعر فارسى ذى‏فنون بوده و به چند فن اشتغال داشته‏اند شاعران خوبى نبوده‏اند، در شاعر بايد جنبه عواطف و رگه‏هاى وهم و خيال بر دانش و علم پيشى گيرد كه جامى چنين نبوده. موسيقى، معما، جفر، رجال، كلام، حديث، فقه و. .. اطلاعات دايرة‏المعارفى بود كه قوه خيال جامى را منكوب كرده است. (26) «كثرت توغل او در علوم ظاهرى و معارف معنوى از صفات سخن او تا حدى كاسته و آن را در مراتبى پايين‏تر از اشعار دل‏انگيز سعدى و ناصرخسرو و حافظ قرار داده است.» (27) عاصفى وزير به اندازه جامى از دانش بهره نداشته ولى عاطفه قوى‏ترى داشته است. با اين همه «نيروى تخيل شاعرانه در مثنويها و غزلهاى او [جامى] اندك نيست‏» (28) شعردوستى و شاعرپرورى سلاطين و شاهزادگان تيمورى و اهميت و مقامى كه به سرايندگان در دستگاههاى دربارى و اميرنشين‏هاى مختلف مى‏دادند، سبب شد كه شهرت‏طلبى بى‏مايگان تحريك شود و با اين انگيزه‏ها، هر يك سخنى چند به هم بربافته و نام شعر به آن، و عنوان شاعر به خود نهاده‏اند.
پارسى‏شناسان تهى‏مايه و شاعران درس ناخوانده و استادنديده و سخن استادان ناشنيده ستايش نابجايى كه از برخى كسان به وسيله اين شاعران دون همت تنها براى اكتساب رزق و جلب نفع انجام مى‏شده و مدح‏هاى گزافه‏اى كه بر سفلگان و ستمگران و مشتى عوام در قالب شعر عرضه مى‏گشته، طبع و همت‏بلند مولانا را آزرده كرده و از اين دروغ‏بافان بى‏شرم سخت ملول شده. دولتشاه سمرقندى كه از سخن‏شناسان پارسى پايان اين عهد است‏بدين حقيقت واقف بوده و سبب كم‏ارزشى سخن را از دوران خود همين بى‏مايگى سخنوران مى‏دانسته است و با لحنى كه تاسف و تحسر از آن مشهود است مى‏گويد: «... در اين روزگار قدر اين فرقه شكست‏يافته و متنزل شده است‏به سبب آن كه نااهلان و بى استحقاقان مدعى اين شغل شده‏اند هر جا گوش كنى زمزمه شاعرى است و هر جا نظر كنى لطيفى و ظريفى و ناظرى است. اما شعر از شعير و ردف از رديف نمى‏دانند، و گفته‏اند كه هر چيز كه بسيار شود خوار شود. و گمان غلط بر ده‏اند كه مقصود از شعر نظم است و بس و ندانسته‏اند كه در پس اين حجله ابتكار اسرار است و در درون اين حجره مخدرات افكار.» (29) از جمله اين شاعران بى‏مايه يكى بساطى سمرقندى بود كه «شعر وى خالى از لطافتى نيست اما از فضائل مكتسبه بسيار عارى بوده است چنانچه از اشعار وى ظاهر است‏» (30) جامى در دفتر اول سلسلة الذهب على‏رغم ميل باطنى كه به شعر داشته و خود استاد اين فن است ولى از همكارى شاعرنمايان و شاعران فرومايه سخت متاسف و رنجيده شده، مى‏گويد:
شعر در نفس خويشتن بد نيست پيش اهل دل اين سخن رد نيست ناله من ز خست‏شركاست تن چو نالم ز شر ايشان كاست پيش از اين فاضلان شعر شعار كسب كردى فضايل بسيار بودى آراسته به فضل و هنر بودى آزاده از فضول سير حكمت و اصل و فرع ورزيده به ترازوى شرح سنجيده مستمر بر مكارم اخلاق مشتهر در مجامع آفاق... (31)
جامى در بهارستان حكايت‏شاعرى را مى‏آورد كه «پيش صاحب بن عباد قصيده‏اى آورد هر بيت از ديوانى و هر معنى زاده طبع سخندانى، صاحب عباد گفت: از براى ما عجب قطار شتر آورده‏اى كه اگر كسى مهارشان بگشايد هر يك به گله ديگرى گرايد قطعه:
همى گفتى به دعوى دى كه باشد به پيش شعر عذبم انگبين هيچ زهر جا جمع كردى چند بيتى به ديوانت نبينم غير از اين هيچ اگر هر يك به جاى خود رود باز به جز كاغذ نماند بر زمين هيچ (32)
جامى در دفتر سوم سلسلة الذهب از شعر و شاعرى خود را برحذر مى‏دارد و خاموش بودن را بر شاعرى ترجيح مى‏دهد تا جايى كه مى‏گويد:
جامى از شعر و شاعرى بازآى با خموشى ز شعر دمساز آى شعر شعر خيال بافتن است بهر آن شعر موشكافتن است به عبث‏شغل موشكافى چند شعر گويى و شعربافى چند... (33)
و در جاى ديگر از شاعران فرومايه و مديحه‏سرايان دون همت اعراض كرده مى‏گويد:
مى‏كنى از بياض شعر اعراض روز و شب شعر مى‏برى به بياض گاه مى‏خواهى از مداد امداد مى‏كنى شعر را چو شعر سواد چون زمانه سواد شعر ربود خود بگو از سواد شعر چه سود... (34)
صاحب تذكرة الشعراء درباره شاعران بى‏مايه مى‏گويد: «مولانا سيمى در يك شبانه روز سه هزار بيت نظم كرده و نوشته... عقل در اين صورت عاجز مى‏شود كه اين فوق طبيعت است... و عجيب‏تر از اين نيز نقل مى‏كنند كه مولانا سيمى در شبانه‏روز دوازده من طعام و ميوه خوردى و بى ثقل هضم كردى، زهى اشتهاى صادق و زهى طبيعتى موافق.
كس بدينسان طعام تاند خورد كو بدان نوع نظم تاند كرد (35)
در تذكره مجالس النفائس درباره شاعران نادان اين دوره از تاريخ ادب فارسى موارد بسيارى مى‏يابيم، امير عليشير در ذيل شرح حال مولانا انيسى مى‏گويد: «شاعرى كم بضاعت‏بود، او را بدين متهم مى‏داشتند كه او اشعار مردم را به نام خود مى‏خواند» (36) و نيز در جاى ديگر مى‏گويد: «مولانا خرمى از آدمى‏زادگان شهر هرات است، اما از آدمى‏گرى اثرى درو نيست، و به سبب بد مزاجيهاى خود در شهر نتوانست‏بود... القصه از مداحى او زبان قاصر و عقل عاجز است، با وجود همه طرفگيها شعر نيز مى‏گويد. و در اين فن كسى را پسند نمى‏كند.» (37)
لطايف و حكاياتى از جامى برجاى مانده كه وى تا حدى اوضاع و احوال شاعران عصر خود را نشان مى‏دهد. «يكى از شعرا پيش ايشان (جامى) گفت ديوان كمال و ديوان حافظ و صد كلمه حضرت امير را جواب گفته‏ام، ايشان فرمودند: «خداى را چه جواب خواهى گفت!» (38) در حكايتى ديگر آمده است «شاعرى مهمل‏گوى پيش ايشان (جامى) مى‏گفت: «چون به خانه كعبه رسيدم ديوان شعر خود را از براى تيمن و تبرك در حجرالاسود ماليدم‏» ايشان فرمودند: «اگر در آب زمزم بماليدى بهتر بود.» (39)

پى‏نوشتها و مآخذ:
 

1- صفا، دكتر ذبيح‏الله، تاريخ ادبيات در ايران، چاپ سوم، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1358، ج‏3/333.
2- نظامى باخرزى، عبدالواسع، مقامات جامى، مقدمه، تصحيح و تعليقات، نجيب مايل هروى، تهران، نشر نى، 1371، مقدمه مصحح ص‏19.
3- شوشترى، قاضى نورالله، مجالس المؤمنين، تهران، كتابفروشى اسلاميه، 1365، ج‏2/9.
4- عبدالرحمان جامى، نورالدين، مثنوى هفت اورنگ، به تصحيح و مقدمه آقا مرتضى - مدرس - گيلانى، چاپ سوم، تهران، كتابفروشى سعدى، 1361، صص‏126-127.
5- ماخذ پيشين، صص 128-129.
6- مجالس المؤمنين ج‏2/10 (به نقل از كتاب مقامات از محمود غجدوانى).
7- عبدالرحمن جامى، نورالدين، نفحات الانس، مقدمه، تصحيح و تعليقات، دكتر محمود عابدى، چاپ دوم، تهران، انتشارات اطلاعات،1373، ص‏590.
8- ماخذ پيشين، ص‏591.
9- رضى، هاشم، ديوان كامل جامى، انتشارات پيروز، صص 451-452، غزل، ش‏729.
10- مايل هروى، نجيب، اندر غزل خويش نهان خواهم گشتن (سماع‏نامه‏هاى فارسى)، تهران، نشر نى، 1372، مقدمه، حكايت‏سماع، ص‏8.
11- ماخذ پيشين، ص‏8.
12- ماخذ پيشين، ص‏14.
13- براى آگاهى بيشتر درباره انواع سماع ر.ك: ماخذ پيشين، صص 14-23.
14- مثنوى هفت اورنگ، صص 24-26 و همچنين براى آگاهى بيشتر از ابيات سماع ر.ك: سبحة الابرار، صص 552-553.
15- حسينى تربتى، ابوطالب، تزوكات تيمورى، تهران، كتابفروشى اسدى، 1342، صص 174 -176.
16- يزدى، شرف‏الدين على، ظفرنامه، به تصحيح و اهتمام محمد عباسى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى اميركبير،1336، ج‏2/395; نيز براى اطلاع بيشتر ر.ك: همدانى، رشيدالدين فضل‏الله، جامع التواريخ، به تصحيح و تحشيه محمد روشن - مصطفى موسوى، تهران، نشر البرز،1373 ج‏1/5 (به معناى اجتماع كردن، گردهم آمدن) همان، تعليقات، ج‏3/2392.
17- ظفرنامه، ج‏2/406.
18- عبدالرزاق سمرقندى، كمال‏الدين، مطلع سعدين و مجمع بحرين، به اهتمام دكتر عبدالحسين نوايى، تهران، كتابخانه طهورى،1353، ص‏113. «سيورغال كلمه مغولى به معنى هديه به زيردستان و متابعان تيمور تعلق مى‏گرفت و آنها نسلا بعد نسل مى‏توانستند از آن استفاده كنند.» و براى آگاهى بيشتر ر.ك: ظفرنامه، با مقدمه و كوشش پناهى سمنانى، انتشارات بامداد، مقدمه ص‏26.
19- مقامات جامى، ص‏153.
20- ماخذ پيشين ص‏242; براى آگاهى بيشتر از احوال كمال‏الدين شيخ حسين، ر.ك: تعليقات و ارجاعات مصحح، ص‏283.
21- مثنوى هفت اورنگ، سلسلة الذهب، صص 102-103.
22- خواندمير، حبيب‏السير، تهران، كتابخانه خيام، ج‏3/622.
23- ماخذ پيشين، ج‏4/350-351.
24- مثنوى هفت اورنگ، سلسلة الذهب، صص 60-61.
25- از خواننده چه پنهان كه در يكى از ترفندهاى جديد در نويسندگى، به همان قلم و كاغذ هم نيازى نيست، بلكه تنها چسب و قيچى كارساز است. ... يعنى كتابهاى بساز و بفروش و نوشته‏هاى چهل تكه فراهم كردن... به نقل از: محمد اسفنديارى، مقاله «از بهر خدا منويس‏» (نويسندگى در روزگار ما)، آينه پژوهش، سال ششم، شماره سوم، شماره پياپى‏33، مرداد - شهريور 1374، ص‏5.
26- مايل هروى، نجيب، «جلسات هفتگى گروه تصحيح متون بنياد پژوهشهاى اسلامى‏»، مشهد، 1371.
27- تاريخ ادبيات در ايران، ج‏4/361.
28- مقامات جامى، مقدمه، تصحيح و تعليقات، نجيف مايل هروى، مقدمه مصحح ص‏13.
29- سمرقندى، دولتشاه، تذكرة الشعراء، به همت محمدرمضانى، چاپ دوم، انتشارات پديده،1366، ص‏9.
30- جامى، نورالدين، بهارستان، به تصحيح دكتر اسماعيل حاكمى، تهران، انتشارات اطلاعات،1367، ص‏107.
31- مثنوى هفت اورنگ، دفتر يكم، صص 64-65.
32- بهارستان به تصحيح دكتر اسماعيل حاكمى، ص‏86.
33- مثنوى هفت اورنگ، دفتر سوم، صص‏307-309.
34- مثنوى هفت اورنگ، دفتر يكم، صص‏63-64 و همچنين ر.ك: «در حسب حال خام طمعان كه از شعر دامى برساخته‏اند و در دست و پاى هر پخته و خامى انداخته‏اند». همان اثر، تحفة الاحرار صص‏437-438.
35- تذكرة الشعراء ص‏311; و همچنين براى آگاهى بيشتر ر.ك: حبيب السير ج‏4/62.
36- عليشير نوايى، ميرنظام‏الدين، تذكره مجالس النفائس، به سعى و اهتمام على اصغر حكمت، تهران، انتشارات منوچهرى،1363، ص‏44.
37- ماخذ پيشين، ص‏63.
38- حكمت، على‏اصغر، جامى، تهران، انتشارات توس،1363، ص‏107، به نقل از لطائف الطوائف فخرالدين على كاشفى.
39- ماخذ پيشين، ص‏107.
منبع:فصلنامه مشکات شماره 52 پاييز 1375
ارسال مقاله توسط کاربر محترم سايت : gh_reza9542