خردهگيرىهاى جامى بر شاعران و صوفىنمايان
خردهگيرىهاى جامى بر شاعران و صوفىنمايان
درباره احوال و آثار وى سخن بسيار رفته است. يكى از خصايص و امتيازهاى اشعار وى انتقاد از مسائل و اوضاع اجتماعى دورهاى است كه در آن مىزيسته; در اين نوشتار به پارهاى از اين انتقادها پرداخته مىشود. پيشينه ادبيات نشان مىدهد كه «شعر انتقادى در ادبيات فارسى در قرن ششم رواج فراوان يافته و در قرن هفتم و هشتم به علت آشفتگى اوضاع زمان ميدان مساعدى براى توسعه پيدا كرد». (1) بررسى تاريخ سير شعر انتقادى و شاعران منتقد از حوصله اين مقاله خارج است.
جامى در قرن نهم شيوه ادبيات انتقادى را پى گرفت. وى يكى از عارفان رسمى نقشبندى است. «در عصر تيموريان دو روش جدا در عرفان و تصوف در خراسان پيدا شد...» (2)
اعتقاد شديد سلاطين و اميران تيمورى به عارفان و نيز صوفىنمايان، قرن نهم را يكى از ادوار مساعد براى رواج تصوف و نفوذ روزافزون صوفيه ساخت، از طرف مردم موقوفات و نذور فراوان در اختيارشان قرار مىگرفت. در ميان صوفيان آن زمان دستههاى شكمباره فاسدى بودند كه دلقپشمين را وسيله جلب منفعت و سرمايه عشرت قرار مىدادند. «... از براى قوت مانند عنكبوت از بهر صيد مگس در هر طرف دامى از هوى تنيدهاند و به قصد راهزنى طالبان كمين كردهاند» (3) جامى از اينگونه عارفان ظاهرنماى و متصوفان خرقهپوش سخت ملول گشته و در ابياتى تحت عنوان «در مذمت صوفىنمايان ظاهرآراى و معنى گذران صورت پيراى» سخت انتقاد مىكند:
حذر از صوفيان شهر و ديار همه نامردماند و مردمخوار هر چه دادى بدستشان خوردند هر چه آمد ز دستشان كردند كارشان غير خواب و خوردن نى هيچشان فكر روز مردن نى... (4)
و در تتمه سخن مىگويد:
چون يكى لحضه گفتوگو كردند هر فتوحى كه بود آوردند... (5)
«... طالب صادق را واجب و لازم است كه در ابتداى كار احتياط بسيار نمايد تا پايمال طريق اين جهال نشود و غرق گرداب تقليدشان نگردد.» (6)
جامى در نفحات الانس مريدان سيد قاسم انوار تبريزى را نكوهش كرده كه «اكثر ايشان از ربقه دين و اسلام خارج بودند و در دايره اباحت و تهاون به شرع و سنت داخل.» (7) صوفيان دغل به خاطر مشتهيات نفسانى و لذايذ جسمانى در حلقه پيروان او گرد آمده «و به مقتضاى كرم ذاتى كه داشته است فتوحات و نذورى كه مىرسيده همه صرف لنگر مىبوده و از معارف وى سخنان مىشنيدهاند و از سر نفس و هوى در آن تصرف مىكرده و آن را مقدمه اشتغال به مشتهيات نفس و اعراض از مخالفات هوى مىساخته و در وادى اباحت و تهاون به شريعت و سنت مىافتاده، و وى از اين همه پاك.» (8) و گاه از دامگستران رياپيشه فرو كوتاهيده و از مردم و عوامالناس به عنوان خران بىدم و گوشى ياد مىنمايد كه آنان را در رياپيشگى و فريبكارى يارى مىدهند:
فغان ز ابلهى اين خران بىدم و گوش كه جمله شيختراش آمدند و شيخ فروش شوند هر دو سه روزى مريد نادانى تهى ز دين و خرد، خالى از بصيرت و هوش نه بر برون وى از لمعه هدايت نور نه در درون وى از شعله محبت جوش گهى كه در سخن آيد هوس كند سامعكه كاش از اين هذيان زودتر شود خاموش... (9)
«از متون خانقاهى برمىآيد كه سماع به عنوان «نماز عشاق» بهره هر خانقاهى مترسمى نبوده است» (10) در تعريف سماع آوردهاند كه «سماع را مىتوان رقص روح دانست، رقصى كه روح انسان را در قوس صعودى آن به پرواز مىآرد و مرغ روح را در اين پرواز به فضاى هويتحقيقت مى رساند.» (11) در تاريخ تصوف حداقل سهگونه بارز سماع ديده مىشود: «سماع مبتديان و جوانان عارف مشرب، سماع مترسمانه و عادتى، و سماع پختگان تصوف عشقآميز» (12) در همه سماعنامههاى موجود از سماع نوصوفيان شادباش بهشدت انتقاد شده است. (13) جامى از صوفيانى كه سماعشان اثرى جز درد گردن و ضعف پشت و كمر حاصل ديگرى نداشته در ابياتى تحت عنوان «در بيان فرق ميان رقص ارباب نقص و حال اهل كمال» چنين انتقاد مىكند:
رقص ناقص به سوى نقص بود جنبش كاملان نه رقص بود مىزند مرغ جانشان پروبال تا رهد باز از اين حضيض وبال گرچه هر دو ز يك صدا و ندا به هواى سماع جسته ز جا آن يكى بر فلك كشيده ردى و آن دگر رفته تا به تحت ثرى آن يكى سوده سر به چرخ برين و آن دگر رختبرده زير زمين جغد مسكين نشسته پهلوى باز چون از آنجا دهندشان پرواز باز سازد ز قصر شه خانه جغد پرد به كنج ويرانه... (14)
آميختن شرع محمدى با توره چنگيزى
آنكه شرع خداى از اوست تباه نيست گويا ز سر شرع آگاه كرده در كوى و خانه و بازار شرع و دين را بهانه آزار كار باطل كند به صورت حق برد از شرع مصطفى رونق مىكند پايه شريعت پست تا دهد دايه طبيعت دست... (21)
كتاب دوستان جاهل
شاهرخ از بزرگانى است كه از اهل علم و فضل تبجيل و تشويق بسيار مىنمود و از شاهزادگان، الغبيك و سلطان حسين و غياثالدين بايسنقر، علاوه بر اين كه خود عالم بودند به دانشمندان توجه داشتند.
خواندمير در ذكر احوال بايسنقر مىگويد: «... با وجود وفور جاه و جلال و كثرت حشمت اقبال به مجالست ارباب علم و كمال بغايت راغب و مايل مىبود و در تعظيم و تبجيل اصحاب فضل و هنر هيچ وقتى از اوقات اهمال و اغفال نمىنمود و خردمندان كامل از اطراف و اكناف ايران و توران به هرات آمده در آستان مكرمت آشيانش مجتمع مىبودند... و همه را به وفور انعام و احسان مسرور و شادمان مىساخت و هر كس از خوشنويسان و مصوران و نقاشان و مجلدان در كار خويش ترقى مىكرد به همگى همتبه حالش مىپرداخت...» (22) اما چنين نبود كه همه اهل كتاب باشند و كتابشناس. صاحب حبيبالسير در ذيل شرح حال امير كمالالدين حسين آورده كه امير عليشير وى را به رسالت نزد يعقوب ميرزا فرستاد و امر فرمود كه كليات مولانا عبدالرحمن جامى را با ديگر كتب نفيسه از كتابخانه گرفته براى قاضى عيسى و نواب آن هديه برد. هنگام تحويل گرفتن كتاب از كتابدار «خدمت مولوى سهو كرده فتوحات مكى را كه در حجم و جلد به كليات مولانا عبدالرحمن جامى مشابهت داشتبه وى داد و امير حسين آن كتاب را احتياط ننموده با ديگر تحف و تبركات مضبوط ساخت و چون به ملازمتسلطان يعقوب ميرزا رسيد و پيشكش گذرانيد پادشاه عاليجاه از كمال مكارم اخلاق او را پرسيده بر زبان مباركشان گذرانيد كه در اين سفر به واسطه بعد مسافت ملول شده باشى. اميرحسين جواب داد كه بنده را در راه مصاحبى بود كه ملالت در پيرامن خاطر نمىگذاشتسلطان يعقوب ميرزا از حقيقت اين سخن استفسار نمود جناب سيادت مآبى فرمود كه كليات حضرت مولوى كه مقرب حضرت سلطانى جهت ملازمان قاضى فرستادهاند همراه داشته و هر گاه اندك ملالتى دست مىداد نظر بر آن كتاب افادتمآب مىانداختم پادشاه فرمود كه كليات را بياوريد تا مشاهده نمايم و اميرحسين كس فرستاد تا آن مجلد را به مجلس آوردند و چون باز كردند معلوم شد كه فتوحات مكى است نه كليات مولانا جامى، لاجرم جناب سيادتمآبى از چند حيثيت منفعل گشت و از اين جهت ديگر منظورنظر التفات امير عليشير نشد...» (23) جامى از اين گونه كتاب نشناسان ملول گشته، در باب «در ذكر اصحاب تفرقه على طبقاتهم» مىگويد:
خدمت مولوى چه صبح و چه شام دارد اندر كتابخانه مقام متعلق دلش بهر ورقى در خيالش ز هر ورق سبقى نه شبش را فروغى از مصباح نه دلش را گشادى از مفتاح نه به جانش طوالع انوار تافته از مطالع اسرار... (24)
سودجويى از كتاب متاسفانه در زمان ما هم كم نيست. (25)
شاعران كم مايه
پارسىشناسان تهىمايه و شاعران درس ناخوانده و استادنديده و سخن استادان ناشنيده ستايش نابجايى كه از برخى كسان به وسيله اين شاعران دون همت تنها براى اكتساب رزق و جلب نفع انجام مىشده و مدحهاى گزافهاى كه بر سفلگان و ستمگران و مشتى عوام در قالب شعر عرضه مىگشته، طبع و همتبلند مولانا را آزرده كرده و از اين دروغبافان بىشرم سخت ملول شده. دولتشاه سمرقندى كه از سخنشناسان پارسى پايان اين عهد استبدين حقيقت واقف بوده و سبب كمارزشى سخن را از دوران خود همين بىمايگى سخنوران مىدانسته است و با لحنى كه تاسف و تحسر از آن مشهود است مىگويد: «... در اين روزگار قدر اين فرقه شكستيافته و متنزل شده استبه سبب آن كه نااهلان و بى استحقاقان مدعى اين شغل شدهاند هر جا گوش كنى زمزمه شاعرى است و هر جا نظر كنى لطيفى و ظريفى و ناظرى است. اما شعر از شعير و ردف از رديف نمىدانند، و گفتهاند كه هر چيز كه بسيار شود خوار شود. و گمان غلط بر دهاند كه مقصود از شعر نظم است و بس و ندانستهاند كه در پس اين حجله ابتكار اسرار است و در درون اين حجره مخدرات افكار.» (29) از جمله اين شاعران بىمايه يكى بساطى سمرقندى بود كه «شعر وى خالى از لطافتى نيست اما از فضائل مكتسبه بسيار عارى بوده است چنانچه از اشعار وى ظاهر است» (30) جامى در دفتر اول سلسلة الذهب علىرغم ميل باطنى كه به شعر داشته و خود استاد اين فن است ولى از همكارى شاعرنمايان و شاعران فرومايه سخت متاسف و رنجيده شده، مىگويد:
شعر در نفس خويشتن بد نيست پيش اهل دل اين سخن رد نيست ناله من ز خستشركاست تن چو نالم ز شر ايشان كاست پيش از اين فاضلان شعر شعار كسب كردى فضايل بسيار بودى آراسته به فضل و هنر بودى آزاده از فضول سير حكمت و اصل و فرع ورزيده به ترازوى شرح سنجيده مستمر بر مكارم اخلاق مشتهر در مجامع آفاق... (31)
جامى در بهارستان حكايتشاعرى را مىآورد كه «پيش صاحب بن عباد قصيدهاى آورد هر بيت از ديوانى و هر معنى زاده طبع سخندانى، صاحب عباد گفت: از براى ما عجب قطار شتر آوردهاى كه اگر كسى مهارشان بگشايد هر يك به گله ديگرى گرايد قطعه:
همى گفتى به دعوى دى كه باشد به پيش شعر عذبم انگبين هيچ زهر جا جمع كردى چند بيتى به ديوانت نبينم غير از اين هيچ اگر هر يك به جاى خود رود باز به جز كاغذ نماند بر زمين هيچ (32)
جامى در دفتر سوم سلسلة الذهب از شعر و شاعرى خود را برحذر مىدارد و خاموش بودن را بر شاعرى ترجيح مىدهد تا جايى كه مىگويد:
جامى از شعر و شاعرى بازآى با خموشى ز شعر دمساز آى شعر شعر خيال بافتن است بهر آن شعر موشكافتن است به عبثشغل موشكافى چند شعر گويى و شعربافى چند... (33)
و در جاى ديگر از شاعران فرومايه و مديحهسرايان دون همت اعراض كرده مىگويد:
مىكنى از بياض شعر اعراض روز و شب شعر مىبرى به بياض گاه مىخواهى از مداد امداد مىكنى شعر را چو شعر سواد چون زمانه سواد شعر ربود خود بگو از سواد شعر چه سود... (34)
صاحب تذكرة الشعراء درباره شاعران بىمايه مىگويد: «مولانا سيمى در يك شبانه روز سه هزار بيت نظم كرده و نوشته... عقل در اين صورت عاجز مىشود كه اين فوق طبيعت است... و عجيبتر از اين نيز نقل مىكنند كه مولانا سيمى در شبانهروز دوازده من طعام و ميوه خوردى و بى ثقل هضم كردى، زهى اشتهاى صادق و زهى طبيعتى موافق.
كس بدينسان طعام تاند خورد كو بدان نوع نظم تاند كرد (35)
در تذكره مجالس النفائس درباره شاعران نادان اين دوره از تاريخ ادب فارسى موارد بسيارى مىيابيم، امير عليشير در ذيل شرح حال مولانا انيسى مىگويد: «شاعرى كم بضاعتبود، او را بدين متهم مىداشتند كه او اشعار مردم را به نام خود مىخواند» (36) و نيز در جاى ديگر مىگويد: «مولانا خرمى از آدمىزادگان شهر هرات است، اما از آدمىگرى اثرى درو نيست، و به سبب بد مزاجيهاى خود در شهر نتوانستبود... القصه از مداحى او زبان قاصر و عقل عاجز است، با وجود همه طرفگيها شعر نيز مىگويد. و در اين فن كسى را پسند نمىكند.» (37)
لطايف و حكاياتى از جامى برجاى مانده كه وى تا حدى اوضاع و احوال شاعران عصر خود را نشان مىدهد. «يكى از شعرا پيش ايشان (جامى) گفت ديوان كمال و ديوان حافظ و صد كلمه حضرت امير را جواب گفتهام، ايشان فرمودند: «خداى را چه جواب خواهى گفت!» (38) در حكايتى ديگر آمده است «شاعرى مهملگوى پيش ايشان (جامى) مىگفت: «چون به خانه كعبه رسيدم ديوان شعر خود را از براى تيمن و تبرك در حجرالاسود ماليدم» ايشان فرمودند: «اگر در آب زمزم بماليدى بهتر بود.» (39)
پىنوشتها و مآخذ:
1- صفا، دكتر ذبيحالله، تاريخ ادبيات در ايران، چاپ سوم، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1358، ج3/333.
2- نظامى باخرزى، عبدالواسع، مقامات جامى، مقدمه، تصحيح و تعليقات، نجيب مايل هروى، تهران، نشر نى، 1371، مقدمه مصحح ص19.
3- شوشترى، قاضى نورالله، مجالس المؤمنين، تهران، كتابفروشى اسلاميه، 1365، ج2/9.
4- عبدالرحمان جامى، نورالدين، مثنوى هفت اورنگ، به تصحيح و مقدمه آقا مرتضى - مدرس - گيلانى، چاپ سوم، تهران، كتابفروشى سعدى، 1361، صص126-127.
5- ماخذ پيشين، صص 128-129.
6- مجالس المؤمنين ج2/10 (به نقل از كتاب مقامات از محمود غجدوانى).
7- عبدالرحمن جامى، نورالدين، نفحات الانس، مقدمه، تصحيح و تعليقات، دكتر محمود عابدى، چاپ دوم، تهران، انتشارات اطلاعات،1373، ص590.
8- ماخذ پيشين، ص591.
9- رضى، هاشم، ديوان كامل جامى، انتشارات پيروز، صص 451-452، غزل، ش729.
10- مايل هروى، نجيب، اندر غزل خويش نهان خواهم گشتن (سماعنامههاى فارسى)، تهران، نشر نى، 1372، مقدمه، حكايتسماع، ص8.
11- ماخذ پيشين، ص8.
12- ماخذ پيشين، ص14.
13- براى آگاهى بيشتر درباره انواع سماع ر.ك: ماخذ پيشين، صص 14-23.
14- مثنوى هفت اورنگ، صص 24-26 و همچنين براى آگاهى بيشتر از ابيات سماع ر.ك: سبحة الابرار، صص 552-553.
15- حسينى تربتى، ابوطالب، تزوكات تيمورى، تهران، كتابفروشى اسدى، 1342، صص 174 -176.
16- يزدى، شرفالدين على، ظفرنامه، به تصحيح و اهتمام محمد عباسى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى اميركبير،1336، ج2/395; نيز براى اطلاع بيشتر ر.ك: همدانى، رشيدالدين فضلالله، جامع التواريخ، به تصحيح و تحشيه محمد روشن - مصطفى موسوى، تهران، نشر البرز،1373 ج1/5 (به معناى اجتماع كردن، گردهم آمدن) همان، تعليقات، ج3/2392.
17- ظفرنامه، ج2/406.
18- عبدالرزاق سمرقندى، كمالالدين، مطلع سعدين و مجمع بحرين، به اهتمام دكتر عبدالحسين نوايى، تهران، كتابخانه طهورى،1353، ص113. «سيورغال كلمه مغولى به معنى هديه به زيردستان و متابعان تيمور تعلق مىگرفت و آنها نسلا بعد نسل مىتوانستند از آن استفاده كنند.» و براى آگاهى بيشتر ر.ك: ظفرنامه، با مقدمه و كوشش پناهى سمنانى، انتشارات بامداد، مقدمه ص26.
19- مقامات جامى، ص153.
20- ماخذ پيشين ص242; براى آگاهى بيشتر از احوال كمالالدين شيخ حسين، ر.ك: تعليقات و ارجاعات مصحح، ص283.
21- مثنوى هفت اورنگ، سلسلة الذهب، صص 102-103.
22- خواندمير، حبيبالسير، تهران، كتابخانه خيام، ج3/622.
23- ماخذ پيشين، ج4/350-351.
24- مثنوى هفت اورنگ، سلسلة الذهب، صص 60-61.
25- از خواننده چه پنهان كه در يكى از ترفندهاى جديد در نويسندگى، به همان قلم و كاغذ هم نيازى نيست، بلكه تنها چسب و قيچى كارساز است. ... يعنى كتابهاى بساز و بفروش و نوشتههاى چهل تكه فراهم كردن... به نقل از: محمد اسفنديارى، مقاله «از بهر خدا منويس» (نويسندگى در روزگار ما)، آينه پژوهش، سال ششم، شماره سوم، شماره پياپى33، مرداد - شهريور 1374، ص5.
26- مايل هروى، نجيب، «جلسات هفتگى گروه تصحيح متون بنياد پژوهشهاى اسلامى»، مشهد، 1371.
27- تاريخ ادبيات در ايران، ج4/361.
28- مقامات جامى، مقدمه، تصحيح و تعليقات، نجيف مايل هروى، مقدمه مصحح ص13.
29- سمرقندى، دولتشاه، تذكرة الشعراء، به همت محمدرمضانى، چاپ دوم، انتشارات پديده،1366، ص9.
30- جامى، نورالدين، بهارستان، به تصحيح دكتر اسماعيل حاكمى، تهران، انتشارات اطلاعات،1367، ص107.
31- مثنوى هفت اورنگ، دفتر يكم، صص 64-65.
32- بهارستان به تصحيح دكتر اسماعيل حاكمى، ص86.
33- مثنوى هفت اورنگ، دفتر سوم، صص307-309.
34- مثنوى هفت اورنگ، دفتر يكم، صص63-64 و همچنين ر.ك: «در حسب حال خام طمعان كه از شعر دامى برساختهاند و در دست و پاى هر پخته و خامى انداختهاند». همان اثر، تحفة الاحرار صص437-438.
35- تذكرة الشعراء ص311; و همچنين براى آگاهى بيشتر ر.ك: حبيب السير ج4/62.
36- عليشير نوايى، ميرنظامالدين، تذكره مجالس النفائس، به سعى و اهتمام على اصغر حكمت، تهران، انتشارات منوچهرى،1363، ص44.
37- ماخذ پيشين، ص63.
38- حكمت، علىاصغر، جامى، تهران، انتشارات توس،1363، ص107، به نقل از لطائف الطوائف فخرالدين على كاشفى.
39- ماخذ پيشين، ص107.
منبع:فصلنامه مشکات شماره 52 پاييز 1375
ارسال مقاله توسط کاربر محترم سايت : gh_reza9542
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}